بیایید او را بشناسیم

بیایید او را بشناسیمامام هادی مرقد
(۱)ز سوز زهر و بلاهای دهر جان تو سوخت که بر طریقه آباء و رسم اجدادی

در سال ۲۱۲ هجری، نیمه ذی حجّه، در اطراف مدینه، در محلی به نام «صریا» ستاره دیگری از نسل پاک رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در آسمان امامت و ولایت طلوع کرد، و با نورانیت مَقدَم خویش، قلب پدر و شیعیان را پر از نشاط و شادی نمود.

(بیشتر…)

بزم میگساری

بزم میگساری کلمات کلیدی ماشینی: متوکل، امام، بزم خلیفه، بزم نشسته مشغول می‌گساری، بزم، امام هادی، اشعار،     متوکل،خلیفه سفاک و جبار عباسی،از توجه معنوی مردم به امام هادی علیه السلام بیمناک بود و از اینکه مردم به طیب خاطر حاضر بودند فرمان او را اطاعت کنند رنج می Read more…

در سایه هدایت

در سایه هادی امت
به مناسبت شهادت حضرت امام هادی ـ علیه السلام ـ
shahadat-emam-ali-naghi

امام هادی علیه السلام فرزند امام جوادعلیه السلام در ۱۵ذیحجه سال ۲۱۲ ه .ق در «صریا» (۱) -روستای نزدیک مدینه – به دنیا آمد. (۲) و درسوم رجب سال ۲۵۴ در سن ۴۱ سالگی درشهر «سامرا» (۳) بر اثر زهری که با دسیسه «معتز» (سیزدهمین خلیفه عباسی) توسط «معتمد عباسی » برادر زاده «معتز» به آن حضرت خورانده شد، به شهادت رسید، و درمنزل خودش در «سامرا» واقع در شمال عراق،مدفون گردید. (۴) و تا امروز زیارتگاه دوستداران اهل بیت پیامبرصلی الله علیه وآله می باشد.

نام مادر آن حضرت، سمانه، (۵) کنیه اش،اباالحسن، مشهورترین القاب وی های و نقی است. (۶)

(بیشتر…)

اخلاق و سیره امام حسین علیه السلام

اخلاق و سیره امام حسین علیه السلام

جود و کرم امام حسین علیه السلام

حسین بن علی علیه السلام در بخشش زبان زد مردم روزگار بود. نقل می کنند روزی مرد صحرانشین مستمندی وارد مدینه شد و از مردم سراغ بخشنده ترین فرد را گرفت. همه مردم حسین بن علی علیه السلام را به او معرفی کردند. وقتی در مسجد به خدمت آن حضرت رسید و نیازمندیِ خود را با خواندن چند بیت شعر بیان کرد، امام حسین علیه السلام او را به خانه آورد و به قنبر فرمود: هر مقدار پول در خانه داریم حاضر کن. قنبر چهارهزار دینار به خدمت آن حضرت آورد و گفت: این تمامی پولی است که در اختیار داریم. امام حسین علیه السلام همه آن چهارهزار دینار را از پشت در به آن مرد بادیه نشین داد. منظور حضرت از این برخورد آن بود که چشم آن مرد به چشم او نیفتد که مبادا خجالت زده شود. مرد اعرابی وقتی پول ها را گرفت، در حالی که گریه می کرد چنین گفت: مگر پول کمی به من بخشیدی که از پشت در آن را به من می دهی؟ در عجبم که چگونه این دست های بخشنده و پربرکت روزی زیر خاک خواهد رفت.

(بیشتر…)